عطر تنت روي پيراهنم مانده...
امروز بوييدمش.عميق عميق..
و با هر نفس بغضم را سنگين تر كردم....
و به ياد آوردم كه ديگر ،تنت سهم ديگري ست...
و غمت سهم من!
غريبانه شكستم من اينجا تك وتنها
دل خسته ترينم در اين گوشه دنيا
اي بي خبر از عشق كه نداري خبر از من
روزي تو آيي كه نمانده اثر از من
اگر دستانم را بشكنند با اشك چشمانم
اگر چشمانم را كور كنند با نفسهايم
اگر نفسم را ببندند با قلبم
اگر قلبم را پاره كنند با خون رگ
و جگر خواهم نوشت:
دوستت دارم